جدول جو
جدول جو

معنی سر بدوتن - جستجوی لغت در جدول جو

سر بدوتن
دوختن روی جوال و کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ دَ کا رِ کَ کَ دَ)
شهیر بودن. برتر بودن:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوئی ها سر است.
فردوسی.
ز گودرزیان مهتر و بهتر است
به ایران سپه بر دو بهره سر است.
فردوسی.
مرا پشت بودی گر ایدر بدی
به قنوج بر لشکرم سر بدی.
فردوسی.
بدی کو بدان جهان را سر است
به پیری رسیده کنون بدتر است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از سر گرفتن، سقف و شیروانی خانه را بنا نهادن، به نتیجه رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتگو و مجادله را دوباره آغاز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن، فراموش کردن، بار گذاشتن غذا، مازاد، پول مازاد.، مبالعه در بیان مطلب یا پیام، لاف و گزاف در بیان رویدادها
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش فروش کردن محصول قبل از به بار نشستن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی سر دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی